معلم شهيد مصطفى عسكرى
مرتضى عبدالوهابى
هنگام اذان ظهر روز بيستم شهريور ماهسال 1335 در شهر مقدس قم و درخانوادهاى مذهبى كودكى چشم به جهانگشود. او را به عشق حضرت ختمى مرتبت،مصطفى نام نهادند. پدرش خادم آستانهمقدسه حضرت معصومهعليها السلام بود. شهيد دردامن مادرى مكتبى و متدين پرورش يافت.در اثر هوش سرشار و علاقه وافر در سن 5/5سالگى پا به مدرسه گذاشت. پس از طى دورهابتدايى در دبستان اديب و دوره متوسطه دردبيرستان حكمت و سه سال آخر درهنرستان فنى قدس، موفق به اخذ ديپلماتومكانيك شد. در آزمون ورودى دانشگاههاشركت كرد و به مدرسه عالى شميرانات راهپيدا كرد. همزمان با گرفتن مدرك فوق ديپلم،فعاليتهاى سياسى خود را برعليه نظام ستمشاهى شروع كرد. پس از اخذ فوق ديپلم به قمبازگشت و مدتى در مدرسه شبانه روزى كهكمشغول تدريس بود. آنگاه با درجه گروهبانىبه نظام وظيفه فراخوانده شد كه اين امر باشكوفايى انقلاب اسلامى در قم مصادف بود.هنگام خدمت زير پرچم به دليل انجامكارهاى سياسى بر ضد رژيم به كرمان تبعيدشد. ديرى نگذشت كه از پادگان فرار كرد وراهى يزد شد; بعد هم به قم آمد و در تظاهراتشركت مىكرد. همزمان با انقلاب شكوهمنداسلامى در زمينه پخش اعلاميههاى امامراحل، ساخت كوكتل مولوتف و مبارزه باءگاردىها فعاليتى چشمگير داشت. قبل ازآمدن حضرت امامقدس سره، به تهران رفت و تا پايانپيروزى انقلاب اسلامى در آنجا بود. به فرمانامام همچون ديگر نظاميان به پادگانبازگشت.
بعد از پايان خدمت، جذب آموزش وپرورش قم شد. با شروع فتنه منافقين درشمال كشور، با سپاه پاسداران رشتهمكارى شايان توجهى نمود. در بهار سال1359 ازدواج كرد و همزمان با شروع جنگتحميلى راهى جبهه شد. در طول جنگچهار بار توسط گلولههاى دشمن بعثىزخمى شد و هربار بلافاصله بعد از اين كه كمىبهتر مىشد، برحسب وظيفه به جبهه بازمىگشت. فقط ايام مجروحيت در منزل بود.در تمام عملياتها شركت داشت. شهيدعسكرى، در مقابل ظلم و ستم فردى استوار،مقاوم، سرسخت و خستگىناپذير اما دربرابرخداوند بسيار متواضع، خالص و باخضوع و خشوع بود. در مقابل فرزندان يتيمبيش از حد احساس وظيفه مىكرد. پنهانى بهاحوال بيچارگان رسيدگى مىكرد. درمناجاتو نماز شبش آن چنان اشك مىريخت كهگويى خداوند بندهاى گناهكارتر از او ندارد.عاشقانه با خدا رازو نياز مىكرد. در برابردشمنان اسلام چون كوه مقاوم و استوار بود.از هنگام به ثمر رسيدن انقلاب اسلامىلحظهاى دست از فعاليتهاى سياسى، مذهبىو دينى خود برنداشت. هميشه در نماز جمعهو جماعتحضور فعال داشت. به همهمىگفت: «دعاكنيد من در راه اسلام شهيدشوم كه اين تنها و بزرگترين آرزوى مناست.»
خط ايشان، خط امام بزرگوار بود. چنان چهدر نامهها و وصيتنامهاش مشهود است،اعتقاد داشت تا زمانى كه پرچم اسلامبربلنداى سرزمين كفر به اهتزاز در نيامدهنبايد دست از كار كشيد. شهيد مصطفىعسكرى با توجه به اين كه فرهنگى بود، هم درميدان جنگ حضورى فعال داشت و همسنگر مدرسه را حفظ مىكرد. مدرسهراهنمايى پسرانه شهيد بهشتى در 30 مترىشهيد كيوانفر شاهدى براين مدعاست،مدرسهاى قديمى كه دروديوارش خاطراتاين شهيد عزيز را در خود جاى داده است.توصيف او از زبان دوستانش شنيدنى است:
«شهيد عسكرى درجبهه چون شيرمىجنگيد. تشبيه ايشان به شير مبالغهنيست. عين حقيقت است. تعداد زيادى ازبعثىها به دست او به هلاكت رسيدند.»
شهيد در جبهه سمتهاى مختلفى داشتكه به آنها اشاره مىشود:
1 - از ابتداى جنگ تا 27/12/60 فرماندهنيروهاى اعزامى از قم در آبادان.
2 - از 27/12/60 تا 24/2/61 در لشكر 7ولى عصر(عج) دزفول، تيپ سوم، فرماندهگردان.
3 - از 20/8/61 تا 15/2/62 در لشكر7،تيپ سوم، فرمانده گردان محرم.
4 - از 20/11/62 تا 30/1/63 در لشكر 7،تيپ سوم، معاون عمليات تيپ.
5 - از 11/4/63 تا 23/5/63 در لشكر 7،تيپ سوم، معاون عمليات تيپ.
6 - از 26/10/63 تا 5/12/63 در لشكر 17،نيروى واحد عقيدتى.
7 - از 10/5/64 تا 27/5/64 همكار گردانحضرت رسولصلى الله عليه وآله.
8 - از 3/10/64 تا 22/11/64 در لشكر 7،تيپ سوم، فرمانده گردان علىبنابيطالبعليه السلام.
تنها فرزند شهيد 9 ماه قبل از شهادت او بهدنيا آمد. وى را به احترام خواهر سالارشهيدان كربلا زينب نام نهاد. تولد اين نوزادفرخنده پس از سالها انتظار گرچه لبخند راميهمان لبهاى شهيد كرد اما او را از ادامه راهباز نداشت. دوباره راهى جبهه شد و تنهابهداشتن قطعه عكس كوچكى از دخترش درجيب پيراهن اكتفا كرد. و سرانجام زمان پروازفرا رسيد. در اين زمان، زينب 9 ماهه بود.ظهر روز 22 بهمن ماه سال 1364، همزمانبا سالروز شهادت حضرت فاطمه زهراعليها السلامهنگامى كه بالبان تشنه در عمليات والفجر 8و در منطقه عملياتى فاو براى رزمندگاناسلام آب و غذا مىآورد، در انتهاى شهر فاو ازپشتسر هدف گلوله ضد هوايى صداميانقرار گرفت و به همراه معاونش عبدالحميدشعبانپور به درجه رفيع شهادت نائل شد.برادر جانبازش از فاصله 20 مترى شاهد پروازاو بود و بدينسان ققنوسى ديگر در آتشعشق محبوب سوخت و تولد دوباره يافت. مصطفى را در گلزار شهدا به خاك سپردند.پدر شهيد، همان خادم پيركريمهاهلبيتعليها السلام هديه گرانبهايش را بهآستان حضرت دوست تقديم كرد و خود سالهابعد به او ملحق شد.
- عيد است در بهاران مىرويد از زمين گل اماگل عزيزى زين باغ آشنا رفت
- گل اماگل عزيزى زين باغ آشنا رفت گل اماگل عزيزى زين باغ آشنا رفت
شادروان محمد حسين عسكرى خادمحضرت معصومهعليها السلام و پدر سردار رشيداسلام معلم شهيد مصطفى عسكرى درتاريخهفتم فروردين ماه سال 1379 به جواررحمتحق پركشيد و در حرم مطهر، صحنعتيق (طلا)، بقعه 11 به خاك سپرده شد.
شهيد از زبان يكى از همرزمانش
محب اهل بيتعليهم السلام بود. در يكى ازشبهاى دهه محرم براى عزادارى به يكى ازتكايا رفته بوديم. زمانى كه مداح مشغولخواندن مصيبتبود; مصطفى از شدت تاثر ازخود بىخود شد. روى زمين نشست وبىاختيار با صداى بسيار بلند شروع به گريهكرد، به طورى كه تمام مجلس متوجه اوشدند.
با قرآن آشنا بود و در پشت جبهه براى ماتفسير قرآن مىگفت. اما وقتى به مسجدمىرفتيم و امام جماعت تفسير قرآنمىگفت; آن چنان مؤدبانه و با اشتياق گوشمىداد كه گويى چيزى نمىداند.
مشتاق شهادت بود. وقتى در قم بوديمروزى از دزفول (لشكر 7 ولى عصر(عج)) تلفنكردند كه عملياتى در پيش است. آماده شويدو بياييد. به ديدن او رفتم. محل كارش درمدرسه راهنمايى پسرانه شهيد بهشتى در30 مترى شهيد كيوانفر بود. مىخواستمزمان حركت را با او هماهنگ كنم. در ضمنصحبت هايمان او در حالى كه خيلى راحتروى صندلى دفتر مدرسه نشسته بود باخندهاى دلپذير و نمكى به من روكرد و گفت:
- ان الله شاء ان يراك قتيلا.
مىدانست اين سفر، سفر وصل است. عازممنطقه شديم. زمانى كه هنوز پشتخط مقدمبوديم; يك روز هنگام مراجعت از خط كهبراى توجيه رفته بوديم، در ماشين گفت:
- على، اين دفعه عراقىها مرا خواهندكشت!
در همان ايام زمانى كه اردوى ما در پشتپادگان كرخه به پا شده بود، در يك شبمهتابى بسيار زيبا، مجتبى را تنها در چادرطلبيده و تمام وصيتهاى لازم را به او كردهبود.
اصلا به فكر مسائل پيش پا افتادهاى مثلوضع لباس و اين جورچيزها در جبهه نبود.بچههاى دزفول - كه خدا خيرشان بدهد.- بهما احترام خاصى مىگذاشتند. زمانى كه بهپادگان مىرفتيم; مصطفى خودش لباس وكولهپشتى خودش را انتخاب مىكرد و منمىديدم لباسهايى را كه بيشتر احتياج بهتعمير داشتند و كوله پشتىهاى دست چهارمو پنجم را انتخاب مىكرد و بر مىداشت. يادمهستشبى در چادر فرماندهى تيپ، جلسهبود و او هم مثل همه فرمانده گردانها به جلسهءرفته بود. وقتى برگشت - درحالى كه همانخنده نمكى هميشگى را بر لب داشت گفت:
- امشب فرمانده تيپ با ما دعوا كرد و گفتاين چه لباسهايى است كه شما پوشيدهايد ودستور داد به ما لباس نو بدهند!
زن و بچه را به خاطر خدا مىخواست.شبها معمولا بعد ازجلسه تفسير قرآن بهمنزل ما مىآمد و من واقعا لذت مىبردم وعجيب حالت دلدادگى با خدا و اهلبيتعليهم السلامداشت. يك وقت متوجه مىشديم شب ازنيمه گذشته; مىگفتم: مصطفى! زن و بچهاتمنتظرند. و او بدون آن كه از آن حالتخوشدلدادگى خارج شود، مىگفت:
- على! ولشان كن.
البته اين طور نبود كه اونسبتبهخانوادهاش كوتاهى كند و فشارى به آنها بيايد.اصلا خود مساله خانواده مصطفى عجيباست كه اين هم از الطاف خدا نسبتبه اينشهيد بزرگوار بود.
خلوص او در جبهه عجيب بود. اينخلوص كه در لحظات سخت نبرد آشكارمىشد، مرا به ياد اميرالمؤمنينعليه السلام در جنگاحزاب مىانداخت. براى اثبات اين مساله، بهدو خاطره اشاره مىكنم:
1 - مرحله اول عمليات بيت المقدس بهپايان رسيده بود. نيروها به جاده رسيده بودندولى مقدارى از سمت راست ما هنوز در دستدشمن مانده بود و ما ناچار مىبايستى عملمىكرديم و خط را به اصطلاح صاف مىكرديمكه براى مرحله دوم محورها آماده باشند. بههمين منظور شب بعد را مىبايستى يكعمليات كوچك انجام مىداديم تا باقىماندهنيروهاى دشمن را عقب بزنيم. وقتى شب بعدحركت كرديم، مصطفى و بىسيمچى او جلوتراز بقيه حركت مىكردند. يك وقت متوجهمىشوند كسى از نيروهاى خودى نيست.مصطفى با بىسيم درخواست منور مىكند تاموقعيت را تشخيص بدهد. وقتى گردانهاىكنارى منور مىزنند; متوجه مىشود تا عقبهدشمن نفوذ كرده. در همين اثنا يك عراقىمتوجه آنها مىشود. مصطفى در وضع عجيبىقرار مىگيرد. از طرفى نمىخواهد او را بزند واز طرفى موقعيتخودش بحرانى است. يكفرمانده گردان در دل شب، مدت زيادى باخودش كلنجار مىرود و بالاخره با فرياد يااميرالمؤمنينعليه السلام دشمن را هدف قرارمىدهد.
2 - وقتى در درگيرىهاى جزيره مجنونرزمندگان لشكر 17 وارد خاك عراق شدند،مصطفى يك پاى محكم به خاك جزيره كوبيدو گفت:
- ما خاك را مىخواهيم چه كنيم؟ اگر مسالهدفاع از اسلام نبود، ما را با اين خاك و اينحرفها چكار؟
در آخرين سفرى كه به منطقه رفتيم،يعنى عمليات فاو، خداوند بعد از سالها انتظارفرزندى به مصطفى عنايت كرده بود. او عكسدختر چند ماههاش را با خود آورده بود و بهمن نشان داد. اين شوخى نيست كه بعد ازسالها خداوند يك بچه به انسان بدهد. مگرآدم مىتواند به اين زودىها از او دل بكند. اگرساده بود كه عكس او را با خود نمىآورد. درهمين سفر كه مىدانستشهيد خواهد شد،به اين مساله خودش يعنى علاقه به بچه واقفبود. زيرا مرتب مىگفت: «خدايا! محبت زن وبچه را از دل من بيرون كن.» درك اين جمله،كار هركسى نيست.
شيفته آرمان اسلام بود. هميشه با تاسفمىگفت: چرا لشكر 17 از من كار نمىكشد،درحالى كه از من كارهاى بيشترى از يكبسيجى برمى آيد؟ اين در حالى بود كه از نظراو بسيجى بودن از مسؤول بودن به مراتببهتر بود اما خود را در قبال جنگ مسؤولمىدانست. هميشه وقتى به پادگان كرخهمىرفتيم، خصوصا دفعه آخر، مىگفت:
- على! من اينجا كه مىآيم، سينهام بازمىشود.
يكى از دلايل اين موضوع همانا دوستانباصفايى مثل عظيم محمدى و ساير بچههاىدزفول بودند. زيرا آنها از همه لحاظ موردستايش مصطفى و همچنين ما بودند.
در مرحله دوم عمليات بيت المقدس كهنيروها مقدارى عقب نشينى كردند، همه بهطور خميده حركت مىكردند. اما مصطفىخيلى عادى مثل اين كه در خيابان راهمىرود، حركت مىكرد و همه از شجاعت وايمان او به وجد آمده بودند.
در فاصله بين دو مرحله عمليات بيتالمقدس به ديدن مصطفى رفتم و ديدمپارچهاى را به دستخودش مىبندد. تمامكف دستش تاول زده بود. پرسيدم:
- مصطفى! دستت چى شده؟
- چيزى نيست.
بعدها از يكى از دوستان شنيدم كه گفت:
- ما هنگام عمليات نزديك يك تانك عراقىبوديم. متوجه نبوديم تانك خدمه دارد.ناگهان تيربارچى تانك پشت تيربار قرار گرفتتا ما را بزند. اصلا حواسمان نبود. مصطفى كهمتوجه شده بود، با سرعتخودش را به تانكرساند. از آن بالارفت و دستش را زير لولهتيربار گرفت و آن را منحرف كرد. چون لولهبسيار داغ بود، دستش را سوزاند.
برگهايى از دفترچه خاطرات
الف - وصيتنامه شهيد (44 روز قبل ازشهادت)
بسمه تعالى
8/10/64 بعد از ظهر
اين كلمات را در حالى مىنويسم كه مسؤولگردان هستم. مشكل ما صدام نيست. آمريكاهم نيست. مشكل ما خود ما هستيم. هيچنيروى خارجى در سراسر تاريخ حتى براىيك بار هم كه شده، نتوانسته بر ملتى سلطهپيدا كرده و فرهنگشان را از بين ببرد. اگرقومى نابود گشتهاند و يا از خود بيگانهشدهاند، تنها به دستخودشان بوده و اينخود، منظور توده ملت و مردم نيستند بلكه بهتعبير قرآن «مترفين» يعنى عياشها و رفاهطلبها و «مستكبرين» يعنى طالبان قدرت وخط دهندههاى به ناحق هستند. بنابر روايت«الناس على دين ملوكهم; مردم بر سيرهشاهان و رهبران خود هستند.» برادرانمسؤولم امروز يك بسيجى جلو مرا گرفت وگفت: يك قول به من مىدهى؟ گفتم: بگو.گفت: صبح كه براى گردان صحبت كردىواقعا حرفهايتبه دل من نشست. قول بدهسه ماه ماموريت من كه تمام شد، هر كجارفتى، مرا هم ببرى.
ماندم كه چه بگويم. مگر من چه گفته بودمكه اين بسيجى پاكباخته را از روستاهاىهمدان با زبانى كه لكنت داشت، شيفته كردهبودم. يادم آمد كه از سيره علىعليه السلام وپيامبرصلى الله عليه وآله و حسينعليه السلام و از وفاىعباسعليه السلام گفته بودم. يادم آمد كه از قرآنگفته بودم. هر طور بود در جوابش نتوانستمبگويم نه; مرا در آغوش كشيد و بوسيد. نه يكبار بلكه دوبار. خدايا! من شرمسارم از اين همهصداقت، ازاين همه محبت و عشق و صفا!خدايا! ما را مؤاخذه نكن. برادران مسؤولم،بزرگان كشورى، اى رهبران جامعه اسلامى!والله من كه يك بنده حقير بيش نيستم،حيرانم كه جواب اين همه صداقت را درپيشگاه خداوند متعال چگونه بدهم. بترسيداز روزى كه هيچ حكم كنندهاى جز خدانيست. ما در پيشگاه خداوند متعال هيچعذرى نداريم. اگر گفتيم كه علىعليه السلام فلانطور زندگى مىكرد و خود عمل نكرديم; اگرسيره پيامبرگرامى اسلام و ائمه هدىعليهم السلام رابيان كرديم و خود پشتسرانداختيم; چنانسيلى به ما خواهند زد كه با صورت در جهنمسرنگون شويم. سروران عظامم! شمابنيانگذار انقلابى هستيد كه به نام اسلامانجام شده و اگر خداى ناكرده دستورات قرآنرا اجرا نكنيد و يا بد معرفى نماييد، خود رابدنام نكردهايد بلكه اسلام را آلوده كردهايد وبدانيد كه جوانهاى زيادى به اسم اسلام وبراى احياى دين خدا، خود را در بست ومخلصانه به آب و آتش زده و شهيد شدهاند.بترسيد از اين خونها كه خون بهاى آن رافقط خدا مىداند و بس. و بترسيد از روزى كهسؤال كرده مىشود از شما كه در مقابل اينهمه ايثار، چه كرديد؟ خون شهدا را وجهالمصالحه قرار ندهيد. به زير پاى خود نگاهكنيد. بر روى جنازه شريفترين بندگان خداايستادهايد و در زير اين جسدها نيز خاكهزاران انسان پاكى مىباشد كه در ادوارمختلف تاريخ براى اعتلاى كلمةالله و احقاقحق مستضعفين مبارزه كردهاند و از خودگذشتهاند و اگر كمى بيشتر به عمق زمينبنگريد و گوش شنوا داشته باشيد، سلاطينبزرگ و جهانگشايان بسيار و جباران زيادى راخواهيد ديد كه ضجه مىكنند ازپريشان حالى كه خود به دستخويش اندوخته كردند و بهجزاى خود رسيدهاند. بترسيد ازقدرت كه خميرمايه فسادهاست.برادرانم! از تاريخ درس عبرتبگيريد.
سرگذشتهاى پيشينيان كه درقرآن كريم آمده، قصه نيست وبراى سرگرمى هم نوشته نشده;بلكه بيان كننده جريانهاى حق وباطلهستند و اشتباهاتى را كه انسانها مرتكبشدهاند و از راه خدا دور گشتهاند، براى مابازگو مىكند. داستان بلعم باعورا و داستاناحبار و رهبانان يهود را خود بهتر از منمىدانيد و سرگذشت صدر اسلام را خود براىما نوشته و گفتهايد...
ب - وصيتنامه شهيد (2 سال قبل ازشهادت)
وصيتنامه اين جانب مصطفى عسكرىفرزند محمد حسين اهل قم كه در تاريخ11/12/62 نوشته شد.
بعد از شهادت به يگانگى خداوند متعال ورسالتحضرت خاتم الانبياء محمدمصطفىصلى الله عليه وآله و ولايت ائمه اطهارعليهم السلام،سخنم را آغاز مىكنم. و قبل از هرچيز، ايننكته قابل تذكر است كه قلبم مالامال ازگفتنىهاست. ليكن زبانم الكن است و گويىآنچه كه مىخواهم بنويسم، در مقابل عظمتاسلام و امت مسلمان بس حقير مىنمايد.آنان كه سخن داشتند و تمام وجودشان معنىبود، پيشتر از ما رفتند و ما سر بارههاى پسمانده از زلال آن موجودات خالص هستيم.هرچه زمان برمن مىگذرد، انگار در برابر اينهمه نور و عظمت ذوب مىشوم و خود راهرلحظه محوتر مىبينم. صبح بعد از هرحملهاى، احساس شرم بيشترى مىكنم. مىنگرم كبوترانى را كه ديشب در خلوتدشتهاى تشنه و كوههاى سر به فلك كشيده چه پرواز سبكبالى را آغاز كردهاند وهمزمان با آواى مرغان حقگوى سحر، بهديدار معشوق خويش شتافتهاند و چه پستيمما كه چون كفتارهاى بد سيرت از كثرتزشتىهايمان در تاريكى ظلمات جهلمانبرسر لاشه اين دنياى دون حاضر مىشويم واز كار خويش لذت مىبريم و خود آن قدر درلجن غرقيم كه از بوى تعفن اين مردار،سرمست مىشويم و انگار اين همه زيبايى وجلال را در اثر كورى چشمانمان و اين همهسرود عشق را در اثر كرى گوشهايماننمىبينيم و نمىشنويم. تا امروز كه اين ورقرا مىنويسم، سعادت هماوايى با اين مرغانخوش الحان را نداشتهام و مرا دراين قافلهراهى نبوده است; ولى از لطف و كرم خداوندرحمان نيز نا اميد نيستم. اگرچه مرا تا اينوادى هزاران سال بلكه بيشتر راه است، لكنچشم اميد به دست قادرى دارم كه برهر چيزو هركارى تواناست. اگرچه گلى نخواهم شد كهدر بوستان يار قرار گيرم اما مىتوانم خارى برساقه شاخه گلى پرطراوت باشم و طفيلى درگاهش گردم.
برادران و خواهرانم! من حقيرتر از آنم كهشما را پنددهم و از در نصيحت درآيم; ليكنبه خودم اين اجازه را مىدهم كه برايتان درددل كنم. اين خطوط را با رنگ قرمز نوشتم تابدانيد از جانم مايه گرفته و جان من روزى كهخلق شد، با حب رسالت و ولايتسرشته شدو همه كلام همين است و كسى را در اينحريم راهى نيست مگر از طريق تقوى. پيمانيارى اسلام را، پيمان وحدانيتخداوندمتعال را و طريق رسالت و ولايت را پيمودن،در «روز الست» از همه ما گرفته شد. عزيزانم!امروز همه كفر جهانى براى ريشه كن نمودناسلام محمدى بسيجشده و كفار هم قسمشدهاند; از روزى كه يحيى پيغمبر را سربريدند و در كربلا حسين را و امروز مصممشدهاند نداى حق طلبانه امت مسلمان ايرانرا خاموش نمايند. اى باغبانان گلهاى لاله!امروز هر شهيدى كه برخاك مىافتد، مسؤوليت ما سنگينتر مىشود و بايد همتبيشترى مايه گذاريم. همه رفتنى هستيم. چهخوش است كه خود با گامهاى خويش قدم دروادى ايمن بنهيم و شراب عشق را مستانهسركشيم. و الا حميم سوزان جهنم درونمانرا به آتش خواهد كشانيد. يا الله! كمكمان كن،مبادا سستشويم كه اگر در نيمه راه مانديم،رفتهايم و اگر برويم، ماندنى مىشويم. هممسلكان داغ ديدهام! صبر پيشه كنيد. در كورهراه حوادث حرارت ببينيد تا پولاد گرديد و برسر ظالمان از خدا بىخبر چون كوه فرودآييد. خداوند متعال ما را امر به صبر نموده. مابراى پيروزى نمىجنگيم; ما اداى تكليفمىنماييم. پيروزى يا شكستبه دستاوست. ليكن اگر مقاومت نماييم و سستنگرديم، وعده نصرت الهى حتمى است و هيچشك نداشته باشيد. اگر با مشكلى برخورديدكه از درك آن عاجز مانديد، بدانيد اگر عيب ازما نبوده مصلحتى در كار بوده است و خيلى ازمسائل هست كه نتيجه آن در دراز مدتنصيب ما مىشود.
كما قوله تعالى: «و عسىان تكرهوا شيئا و هو خيرلكم و عسى انتحبو شيئا و هو شرلكم»
چيزى كه باعث عدم رشد و تعالى و موجبهلاكت مىشود، ريا و عجب است. سعى كنيمكه اعمالمان خالص لوجه الله و مخلص للهباشد كه از ما زيادت عمل نمىپذيرند بلكهمقبول درگاه حق، عمل خالص است; هرچندكوچك باشد; چون براى خداست. پس خيلىبزرگ است. اين نعمت عظمى و اين آيتبزرگ خدا و اين رهرو راه جدش حسينعليه السلام وائمه اطهار، خمينى كبير را تنها مگذاريد.مبادا دل امام را خداى نكرده به درد آوريم.مبادا قدر اين نعمتبزرگ را ندانيم. او امروزرهبر و زعيم ومولاى همه ما بلكه همهمسلمين دنياست. گرد اين چراغ هدايت زمانهبگرديد كه او نور از خداى مىگيرد. او نائببرحق امام عصرعليه السلام است. سرباز او شويد كهاو سردار امام زمان(عج) است. پا جاى پاى اوبگذاريد كه صراط مستقيم و حبل متينهمانست. از او عقب نمانيد، پيشتر از او همحركت نكنيد كه به گفته اماممان و مولاىمتقيان علىعليه السلام، هلاك مىشويد. زبان ازغيبت و شماتتيكديگر فرو بنديد كه حجابمؤمنان است. از خيانتبه هم پرهيز كنيد كهحريم امتتان دريده خواهد شد. در هرحالشكر گزار باشيد كه «لئن شكرتم لازيدنكم،لئن كفرتم ان عذابى لشديد» امروز براىحفظ اسلام همه بايد مقاومت كنيم و جبهههارا گرم نگهداريم; اگرچه همه كشته شويم وزمين از خونمان سيراب گردد. ما همه بايدپيرو بزرگ رهبر و اماممان خمينى كبيرباشيم. عزت ما در اسلام است و عزت اسلامدر صبر واستقامت ماست. بكوشيم تاجامهذلت نپوشيم. برادران و خواهرانم! ما ازابتداى خلقت، يك تن واحده بوديم. يكشجره طيبه كه رشدمان از سرچشمه فضلالهى بود. قابيليان دون صفتبر مجد مارشك بردند و هابيل اولين جوانه اين درخترا از بين بردند. هر روز شاخهاى از اين درخت،بريدند و زخمى بر پيكر آن وارد ساختند. ولىاين درخت تا به امروز همچنان استوارايستاده و زخمهاى وارد شده برآن تبديل بهگره محكم شده و بر استقامت آن افزوده وهرروز از اين درختشاخهها و جوانههاىتازهاى مىرويد تا روزى كه مهدى منتقمبرسد و تقاصمان را از همه ظالمان بگيرد.
آييد تا بگرييم چون ابر در بهاران كز سنگ ناله خيزد روز وداع ياران با ساربان بگوييد احوال اشك چشمم تا بر شتر نبندد محمل بروز باران
ج - وصيتنامه شهيد (يك هفته قبل ازشهادت)
وصيتنامه حقير مصطفى عسكرى فرزندمحمدحسين كه درتاريخ جمعه 16/11/64در جبهه مرقوم گرديد.
بعداز شهادت به يگانگى خداوند متعال ونبوت نبى خاتمصلى الله عليه وآله و حقانيت قرآن كريم ودوازده امامعليهم السلام و جانشينان برحق رسولخداصلى الله عليه وآله و پس از درود به رهبر كبير و قائدعظيم الشان امام خمينى، مكنونات قلبىخود را معروض مىدارم. خداوند عمر و عزترهبرمان و شما امت قهرمان و شهيد پرور رابركت دهد كه در طول تاريخ، رهبرى اينچنين بعد از پيامبران و ائمه و امتى وفادارتراز شما كمتر يافتشده. اسلام بر ما منت داردو ما همه مديون اسلام و مديون رهبرمان امامخمينى هستيم كه در تاريكىهاى جهل وگمراهى به لطف خدا و با نور او به هدايت ماشتافت. من روزى را كه از اين جهان فانىرختبربندم، شرمنده امامم و شما امتفداكار هستم. شما امتى كه در راه دينتان وآرمان مسلمين از بذل جان و مال و فرزند وهمسر و پدر و مادر دريغ نكرديد و متاسفم ازاين كه نتوانستم دينى كه خمينى بزرگ و شماامت نجيب بر من داشتهايد، ادا كنم. منافتخار مىكنم كه به دست رهبرم كه از سلالهپاك رسول و ائمه هدىعليهم السلام مىباشد، از بندجهالت و ضلالت رستم و اين دينى است كه اوبرگردن همه ما دارد و نورى است كه خداوندمتعال براى هدايت ما و احياء اسلام مسخشده فرستاد. پس اى برادران و خواهرانم! قدراين نعمت و نعمتهاى بزرگ ديگر را بدانيد وهمچنان در يارى كردن دينتان و توحيد كلمهو كلمه توحيد ثابت قدم باشيد و اماممانخمينى را گوش به فرمان باشيد تا منجىجهان و عدالت گستر گيتى، مهدى موعود(عج)ظهور كند و دنيا را از وجود ظالمان وكافران ومشركان و منافقين پاك سازد. من در حالى شما راترك مىكنم كه قلبم مالامال از اندوه و غممستضعفان جهان است. چشمم نگران حال آنهاست كه به اين انقلاب و شما امت مسلمان چشمدوختهاند. شما وارث خون هزاران و ميليونهاشهيدى هستيد كه به دست طاغوتيان زمانو در طول تاريخ بر زمين ريخته; جدال حقوباطل در همه اعصار بوده و هست و اين پندپير و مرشدمان را آويزه گوش كنيد كه فرمود:«تا ظلم هست، مبارزه هست و تا مبارزههست، ما هستيم.» زندگى فانى ارزش ذلتوخوارى كشيدن را ندارد و بدانيد كه حجتبرهمه ما تمام است و اگر غفلت ورزيم و اسيرهوسهاى مادى و شيطانى شويم، در دنياروسياه خواهيم بود. چنگ بزنيد به ريسمانخدا، يكدل و يك زبان باشيد و از نفاق دورىكنيد كه «يدالله مع الجماعه» و خدا را يارىكنيد كه «ان تنصرالله ينصركم و يثبتاقدامكم»; حوادث تاريخ را به ياد آوريد.اشتباهات گذشتگان را تكرار نكنيد و ازسرنوشت آنان عبرت بگيريد. در قرآن كريمتعمق و تدبر كنيد. و به سيره پيامبراكرمصلى الله عليه وآلهو ائمه طاهرينعليهم السلام رفتار كنيد. از فسادبپرهيزيد كه رضايتشيطان در آن است. و هيچقومى به هلاكت نيفتادند مگر اين كه به فسادكشيده شدند و سنتخداى متعال را زير پا نهادند.با هواى نفس مبارزه كنيد كه جهاداكبر است. ازخود بگذريد تا به خدا برسيد و هيچگاه از ياد خداغافل نشويد. پدر و مادرم! مرا حلال كنيد ازرنجهايى كه به شما دادم ونتوانستم جبران كنم.خداوند به شما اجر بدهد. بعد از من، همسرم رامانند دختر خود بدانيد و از يارى ومساعدت او دريغنكنيد كه دختر رسول خداست. براى من از خداوندمتعال طلب مغفرت كنيد و صدقه بدهيد.
در پايان، سخنى چند با همسرم دارم.همسرم! راه عفت و پاكدامنى وتقوى را پيشهكن و در بند دنيا مباش. به فكر آخرت باش. مراحلال كن. من از تو راضى بودم، خدا هم از توراضى باشد. من راه حسينعليه السلام را رفتم. توهمچون زينب و مادرت زهراعليها السلام باش. اگرخواستيد برمن گريه كنيد، بر مصيبتحسينو اصحابش و شهداى تاريخ گريه كنيد. منذكر مصيبت و روضه حسين و مادرش زهرا وائمهعليهم السلام را خيلى دوست دارم. همه جا ازمصيبت اهلبيتبگو و مجالس روضه خوانىبرپا كن. از شيطان بپرهيز و از ياد خدا غافل مشو.قرآن را با تفكر و تامل بخوان و به آن عمل كن. درنمازهايت، حضور قلب داشته باش و ذكر خدا رابسيار بگو. خداوند همه شما را مؤيد و منصور بداردو توفيق عبادت خالص به همه ما عطا كند.
آنان كه ره عشق گزيدند همه در كوى محبت آرميدند همه برتن كفنى ز اطلس خون كردند در سنگر سرخ آرميدند همه در معركه دو كون، فتح از عشق است زيرا كه سپاه او شهيدند همه
و السلام على عبادالله الصالحين
مصطفى عسكرى
«انالله و انا اليه راجعون»
با تشكر از ستاد كنگره سرداران و 5200شهيد استان مقدس قم و برادران خالقى،ميرفلاح و دروديان كه ما را در تهيه اينيادنامه يارى نمودند.